آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

خورشید آریایی

آرشیدا یک هفته پاک است

سلام دوستان عزیزم... دیگه انقدر سرم شلوغه و پرکارم دیگه خیلی کم میام و مطلب میزارم... دلیلش:آخه مامانم جمعا" نزدیک به یک ماه بود که بستری بود به خاطر مشکلات قلبی و خدارو شکر که الان خوبه حالا بگم از خودمون: این ماه نمیدونم چی شد که یهو فرشاد گفت دیگه بهتره ارشیدا رو از شیر بگیری آخه داره هر روز وابسته تر میشه و به خاطر همین خیلی بد غذا میخوره ،یعنی من و فرشاد تا دو تا قاشق بخوره این بچه گریمون میگرفت.فقط و فقط شکمشو با شیر پر میکرد. منم گفتم خو حالا که آرشیدا رفته تو بیست ماهگی فکر بدی هم نیست خلاااااااصه اول خواستم کم کم ترکش بدم که اذیت نشه بچه ولی انقدر باهوشه این دختر که با هیچ ترفندی قانع نمیشد و گول نمیخوردمنم م...
21 دی 1393

من و خودم

غروب بود و هوا سرد  ،پس از مدتها فرصتی پیش آمده بود برای تنهایی... خودم را برداشتم رفتیم برای هواخوری ... خیلی وقت بود که با ((من ))تنها  نشده بودیم ،چقدر حرف برای گفتن داشتیم ... چه ساعتها و دقیقه ها بی هم گذرانده بودیم ...چقدر از هم غافل مانده بودیم .... رفتیم و رفتیم بی مقصد ... اینقدر گرم صحبت شدیم که سردی و تاریکی هوا یادمان رفت ... کوچه به کوچه ،خیابان به خیابان ،میرفتیم ،گوشمان نمیشنید صدای هیاهوی مردمان را و نه چشممان نمیدید این همه... گرم در آغوش هم بودیم و یاد قدیم کرده بودیم ...من و خودم چه دوستی دیرینی داشتیم و درتاریکی و روشنایی مونس راستین  یکدیگر بوده ایم ... ((من ))مدام میگفت...
15 آذر 1393

عاشورا تاسوعا ،الموت

با یه خمیازه کشدار اول صبحی سلااااام....واسه اینکه فکر کنم دوباره دارم سرما میخورم و حسابی بدنم درد میکنه آخه عاشورا تاسوعا رفتیم الموت طبق معمول دوباره سفر پرماجرا شد برامون... جونم براتون بگه ازین جا که حرکت کردیم هوا خیلی خوب،صاف و آفتابی بود وقتی رسیدیم الموت با یه دنیای دیگه مواجه شدیم شاید باورتون نشه ولی انگار یه کشور دیگه با یه آب و هوای دیگه بود.. .برف میومد شدید هوا وحشتناک سردبود   ولی حال و هوای قشنگی داشت ، بخاری نفتی ،کرسی ...وایییی چه حال و هوایی خلاصه بعد اینکه 60سانت برف رو زمین نشست شب عاشورا یکی از درختا سقوط کرد رو سیمای برق و کلا برق  پنجاه شصت تا روستا قطع شد،یعنی فکر کن راههایی که به سمت...
17 آبان 1393

بدون عنوان

سلام سلام من اومدم ... چند روزی بود که نمیتونستم بیام و همش مشغول بودم حالا بگو چرا؟؟ جونم براتون بگه طفلکم آرشیدا سرما خوردگی بدی گرفته بود که تا چند روز تب خیلی وحشتناکی داشت که تا صبح از استرس نمیخوابیدم ،همش گریه همش بیقراری حاضرم هزار بار خودم مریض شم اما آرشیدا نههههههه خودمم دندون عقلمو کشیده بودم که تا دوروز واااااااای .... هیچی نمیتونستم بخورم خیلی درد داشتم کل دهنم انگار زخم شده بود ،واسه همین تصمیم گرفتم دیگه گول حرف دندونپزشکا رو نخورم و اون سه تای مونده رو نگهشون دارم خلاصه خدا رو شکر امروز هم آرشیدا جونم بهتر شد و هم خودم اینم چند تا از عکسای آرشیدا که دادم یکی از دوستای نی نی سایتی درستشون کرد: &n...
26 شهريور 1393

...

سلام دوستای خوبم من چند روزی نبودم به خاطر قطع بودن نتم خداروشکر همه چی آرومه و زندگی رو روال ... دخترکمون ماشاله بزرگ شده و تقریبا همه کلماتو بلده بگه فقط هنوز جمله نمیگه ،هنوز عاشق ماهه و جالبه میدونه ماه شبا میاد و همین غروب میشه بهونه ماهو میگیره و من مجبورم ببرمش زیر آسمون تا ماهو رویت کنه چند شب پیش که رفتیم خونه خواهرم لپ شوهر خواهرمو گرفتو بهش گفت :((شیطون)) همه از خنده ریسه میرفتن یه همچین دختری دارم منننننن   *****معنای زنده بودن من با تو بودن است*****   ...
10 شهريور 1393