عاشورا تاسوعا ،الموت
با یه خمیازه کشدار اول صبحی سلااااام....واسه اینکه فکر کنم دوباره دارم سرما میخورم و حسابی بدنم درد میکنه
آخه عاشورا تاسوعا رفتیم الموت طبق معمول دوباره سفر پرماجرا شد برامون...
جونم براتون بگه ازین جا که حرکت کردیم هوا خیلی خوب،صاف و آفتابی بود وقتی رسیدیم الموت با یه دنیای دیگه مواجه شدیم شاید باورتون نشه ولی انگار یه کشور دیگه با یه آب و هوای دیگه بود...برف میومد شدید
هوا وحشتناک سردبود ولی حال و هوای قشنگی داشت ، بخاری نفتی ،کرسی ...وایییی چه حال و هوایی
خلاصه بعد اینکه 60سانت برف رو زمین نشست شب عاشورا یکی از درختا سقوط کرد رو سیمای برق و کلا برق پنجاه شصت تا روستا قطع شد،یعنی فکر کن راههایی که به سمت قزوین میومد همه بسته بود و برقا هم قطع بود ...
بعد بیست و چهار ساعت برقا اومد ولی هنوز راهها بسته بود بعد سه روز اونجا موندن خلاصه نجات پیدا کردیم و تو مه شدید جاده خودمونو رسوندیم به شهرمون
این از قصه اولمون ،قصه دومم که مربوط هست به کارای آرشیدا :
امروز صبح هنوز کامل از خواب بیدار نشده بودم که دیدم آرشیدا دستاشو برده بالا و میگه :خدا جون دوستت دارم
آخه چند روزی هست که این جمله رو یاد گرفته اما فکر نمیکردم انقدر به موقع و به جا این جمله رو بگه خلاصه بیدار شدم و یه فشار حسابی بهش دادم کلی بوس مالیش کردم
انقدر جمله بندیش بامزه ست که همه میخندن ،مثل طوطی سخن گو هر چیو که بشنوه تکرار میکنه...
دوتا نمونه:هوا سده آشیدا تلاه بوپوشه یخ نتنه (هوا سرده آرشیدا کلاه بپوشه یخ نکنه )
مامان دذا بپزه آشیدا بودوره(مامان غذا بپزه آرشیدا بخوره)
آرشیدا میخواست بیاد رو برفا راه بره نق میزد که بزاریمش زمین