آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

خورشید آریایی

بدون عنوان

خلاصه برات بگم مادر... دیروز با چه بدبختی با این شکم گنده اسباب کشی کردیم.. واسه جمع کردن وسیله ها که تقریبا کسی کمکم نکرد      قرار بود روز جمعه ساعت ۹ صبح از باربری بیان جلو در که اسبابا رو ببرن روز قبلش من از ظهر که از دفتر رفتم خونه شروع کردم به کار کردن تا ساعت ۹شب که بابایی اومد خونه.دیگه رنگ به روم نمونده بود تو هم بدجوری خسته شده بودی جوجه ء مامان چون اصلا دیگه لگد نمیزدی بهم   یه بارم که پام خورد به چهار پایه خوردم زمین ولی از ترسم به کسی چیزی نگفتم دیگه شروع کردم به گریه کردن و ناسزا گفتن به هر کی که میشناختم دور خودم میچرخیدم و وسط تلمباری از کارتن غصه میخوردم مامانبزرگ خانومتم ک...
5 آبان 1392

بدون عنوان

سلام دختر قشنگم   الان سی و شش هفته است که داری تو دل مامان قد میکشی دیروزوقت دکتر گرفته بودم دیگه شمارش معکوس شروع شده و من و بابادل تو دلمون نیست که ببینیمت همش میگفتیم کاشکی زودتر بیای آخه انتظار خیلی سخته اما دیروز که دکتر معاینه م کرد از حرفم پشیمون شدم آخه گفت تو خیلی عجله داری که زودتر بیای اما اگه از وقتش زودتر بیای برات خوب نیست هنوز ریه هات کامل نشده گناه داری جوجه ء مامان چند هفته هم زندون دل مامانی رو تحمل کن اونوقت که بیای همه چیزای قشنگ دنیا رو بهت نشون میدم مواظب خودت باش گل بهارم [ چهارشنبه چهارم اردیبهشت 1392 ] [ 11:11 ] [ کیمیا ] [ نظر بدهید ] ...
5 آبان 1392

شکوفهء بهاری

دخترم ...   شکوفه ء بهاری مادر ... بهار است هر روز  خورشید سر میزند و شکوفه ای باز میشود و آمدنت رادر خاطرم جاویدان نگاه میدارد دستهایم لطافت دستهای کوچکت را میخواهد... بهار فصل توست فصل آمدنت... گل بهاری ام ... عطر کودکانه تنت را هر روز چون که از خواب برمیخیزم استشمام میکنم و سرمست میشوم کسی نمیداندچه پیوند زیبایی ست میان ما تو در تنم تنیده ای و من ضربان قلب کوچکت را شمارش میکنم فرزند بهارم... تو را در آغوش دارم نزدیکتر از هرلحظه از عمرم در منی [ دوشنبه دوم اردیبهشت 1392 ] [ 12:1 ] [ کیمیا ] [ 2 نظر ...
5 آبان 1392

بدون عنوان

دخترم ...   میوه دلم ... زیبای خفته در تنم... دیروز برای چند  لحظه ء ناتمام  تمام وجودم  برای نداشتنت  لرزید...   [ چهارشنبه چهارم اردیبهشت 1392 ] [ 11:2 ] [ کیمیا ] [ 2 نظر ] شکوفه ی بهاری ...
5 آبان 1392

بدون عنوان

کودکم ...   اینجا میان این جاده مه آلود و این هوای ابری کسی مرا نمیبیند.نگاهم را نمیفهمد.این رگبار تند هر شبه وجودم را به استثمار میکشد ودر قلیان احساسم با نیزه های تگرگ سیلی به روح سرکشم میزند و تمامم را پر از درد میکند آنگاه خسته از جبر آسمان به گوشه زمین پناه میبرم و اشک بر سیمای بی فروغم رنگ میبخشد. کودکم... هر روز در میان نگاه نادیده ات غرق میشوم و چشمانم با فروغ چشمان تو درگیر میشود و صاعقه برمیخیزد و مهر در قلوبمان ریشه میدواند و از سیلاب رئوفت پروردگار جان میگرد و نور میخورد وقد میکشد.   [ سه شنبه پانزدهم اسفند 1391 ] [ 11:33 ] [ کیمیا ] [ نظر بدهید ] ...
5 آبان 1392

بدون عنوان

سلام ماهی کوچولوی من ... هنوز نیومدی از الان دلم واست تنگ شده  بغل دست دفترمون یه خونه بهداشته که مامانا میان واسه واکسن نوزاداشون دلم ضعف میره وقتی میبینمشون دوست دارم زودتر بغلت کنم خوشگلم  اگه بدونی مامان چقدر دوست دارم ..نمیدونم وقتی که به دنیا بیای و بزرگ بشی از اینکه به دنیات آوردم خوشحال میشی یا نه ولی دوست دارم بهترینای این دنیا رو واست فراهم کنم که همیشه خوشحال باشی. [ دوشنبه شانزدهم بهمن 1391 ] [ 11:0 ] [ کیمیا ] [ نظر بدهید ] ...
5 آبان 1392

بدون عنوان

کودکم ...لحظه لحظه باتو بودن را هزار بار در ذهن خسته مجسم میکنم ،آنگاه که لمس دستهایت را زیر پوست تنم  احساس میکنم و شادمانه میگویم :توهستی .   کودکم... این روزها قلبم زیاد میشکند و اشک چون سیل بر صحرای خشک شیار گونه هایم جاری میشود و چشم هایم میبارد و میبارد تا از نفس بیفتند و خوابشان ببرد.این روزها که تو را در خویش دارم، رام و آرام بر سختی قلب بهترینهایم سکوت میکنم و چون شمع نیمسوخته بر سنگ مزار خم میشوم و صبرمیکنم تا دستی نابهنگام بر شانه ام فرو ریزد و آهسته در گوشم نجوا کند و آرامم کند.     [ شنبه هفتم بهمن 1391 ] [ 12:7 ] [ کیمیا ] [ نظر بدهید ] ...
5 آبان 1392