بدون عنوان
کودکم ...
اینجا میان این جاده مه آلود و این هوای ابری کسی مرا نمیبیند.نگاهم را نمیفهمد.این رگبار تند هر شبه وجودم را به استثمار میکشد ودر قلیان احساسم با نیزه های تگرگ سیلی به روح سرکشم میزند و تمامم را پر از درد میکند
آنگاه خسته از جبر آسمان به گوشه زمین پناه میبرم و اشک بر سیمای بی فروغم رنگ میبخشد.
کودکم...
هر روز در میان نگاه نادیده ات غرق میشوم و چشمانم با فروغ چشمان تو درگیر میشود و صاعقه برمیخیزد و مهر در قلوبمان ریشه میدواند و از سیلاب رئوفت پروردگار جان میگرد و نور میخورد وقد میکشد.
[ سه شنبه پانزدهم اسفند 1391 ] [ 11:33 ] [ کیمیا ] [
نظر بدهید ]
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی