آرشیداآرشیدا11 سالگیت مبارک

خورشید آریایی

خدا...

خدایا چه خوب آمدی میان این همه رفتن ... خدایا چه خوب پیدایم کردی میان اینهمه گم شدن... تو برگزیده ی قلب ناآرام و دستهای به دعا نشسته ام هستی ... تویی ((جانشین همه نداشتن هایم))...
5 آبان 1392

انگشت پا

سلام عزیزم... امروز تونستی برای اولین بار انگشت پاتو بگیری انقدر ذوق کردی و خندیدی که من از خنده ء تو کلی خندیدم الهی مامان قربون اون خنده هات بره ...
5 آبان 1392

باران

در تنهاییم غرق میشوم سکوت کرده ام ،دیگر خودم هم ازین سکوت خسته ام ،به یک گوشه  خیره شده ام جز ذرات گرد و غبار هیچ نمیبینم... امشب تمام دلم را سهم تنهایی این شب تاریک خواهم کرد و روح خسته ام را به آغاز بودنم پرواز خواهم داد ،شاید باران مرهم دستان خاطراتم باشد...
5 آبان 1392

روز سوم

خلاصه برات بگم دختر کوچولوی ناز من... چند روز با ترس و اضطراب  به شب میرسوندم و شبا اونقدر گریه میکردم تا خوابم میبرد فقط به امید اون پنج دقیقه ای که صبح راهم میدادن تا تو رو ببینم وقتی میومدم بالای سرت انگشتم و سفت میگرفتی و فشار میدادی و زبون کوچولوتو بیرون میآوردی که بهت شیر بدم منم اونقدر گریه میکردم که پرستارا بیرونم میکردن تا روز عمل ...
5 آبان 1392

خدایا کمکم کن

غروب شده بود ...   از پشت در اتاقی که توش خوابیده بودی تکون نمیخوردم ... راهم نمیدادن تو  هیچ چیزنمیتونست آرومم کنه فقط  اشک و اشک ... رفتم امامزاده حسن لباس کوچولوت که دیگه با اشکام خیس خیس شده بود هنوز تو دستام بود یا علی اصغر امام حسین آرشیدای من شیر نخورده لباش خشک شده ...تشنه ست... گرسنه ست ... خدایا کمکم کن ... [ شنبه نهم شهریور 1392 ] [ 12:53 ] [ کیمیا ] [ نظر بدهید ...
5 آبان 1392

بدون عنوان

آرشیدا ...   خورشیدم ... آغوش  خالیم عطر تنت را فریاد میکشد... این روزها حسرت همنشین نفس های گاه و بیگاهم است ... حسرت به آغوش گرفتنت .... برایت لالایی خواندن...       [ یکشنبه دهم شهریور 1392 ] [ 11:0 ] [ کیمیا ] [ 3 نظر ...
5 آبان 1392