آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

خورشید آریایی

عکسهای آتلیه درتولد یکسالگی

عکسا تازه آماده شدن که دو تا از اونا رو گذاشتم ،جوجه کوچولو فقط با انگور مصنوعی عکاس خانوم حاضر به نشستن بودن که انگور خان شد عضو ثابت عکسای دخترکم   ...
31 تير 1393

پیش به سوی زندگی با اولین گام های کودکمان

اولین قدم های آرشیدا در یکسال و 40 روزگی اتفاق افتاد ،لذت بخش ترین روزهای زندگی من آرام آرام گام برداشتن دخترکم که گویی با هر قدم روی قلبم پای برمیدارد ،(البته اول مثل مرغای دنبال دونه قدم برمیداشت و الان تند تند  راه میره و هر چند متر تالاپی میخوره زمینو سریع بلند میشه و ادامه میده )     تو این ماه  آرشیدا رو از پستونک ترک دادیم و به جاش کلی چیزای خوشمزه بهش دادیم:       ...
31 تير 1393

پست کوتاه

سلام به همه دوستای گلم من یه مدتی رو نبودم و پست هم نذاشتم آخه دوست داشتم پستایی که میزارم با عکس باشه که نمیدونم چرا کامپیوتر عزیز رم دوربینمو نمیخونه و چند روزیه که باهاش درگیرم خلاصه اینکه دست از تلاش برداشتمو مثل یه خانوم اومدم پستمو بزارم تا ایشاله یه بلایی سر این رمه بیارم تو این مدت کوتاه که نبودم دخترم هزار ماشاله بزنم به تخته مثل آدم بزرگا شده یعنی شده دوست خوب مامانش،اینقدر باهم بازی میکنیم که از خستگی غش میکنیم آرشیدا اینروزا خیلی لاغر شده چون دندون پنجم و ششم از فک بالا جونه زده و کل اشتهای دخترکمون به خاطر این قضیه کور شده از صبح تا شب فقط و فقط شیر میخوره و غذا رو میبینه گریه میکنه که: یه وقت به من  غذا ندیا مامان...
23 تير 1393

عکسهای آرشیدا

مگه میزاره گلسر بمونه رو سرش؟؟؟؟؟!!! مراحل کندن گل سر توسط آرشیدا 1- 2-     3-   4-   روزای تابستون طولانی و من و آرشیدام که تو خونه تنها و تقریبا جاییم نداریم که بریم اینه که همش ازهم عکس میگیریم ،هر یه دونه عکسی که ازش میگیرم و باید بیاد نگاه کنه که چطوری افتاده و بعد دوربینو میده دستمو ده بار میگه : عتس عتس یعنی عکس بگیر ازم جل الخالق ازین بچه های دهه ی نودی   ...
2 تير 1393
1003 10 27 ادامه مطلب

بی توجهی آرشیدا به من

پنجشنبه یه اتفاق نادر واسم افتاد... اول اینو بگم که صبح آرشیدا رو میزارم خونه مادر شوهر ومیرم سر کار ،ظهر میرم دنبالش،هر وقتم که میرم دنبالش کلی هیجان داره واسه اومدن پیشم،انقدر دست میزنه و جیغ میکشه که نگو خلاصه ... پنجشنبه ظهر که رفتم دنبال آرشیدا بغل پدر جونش بود و باور نمیکنید حتی بهم نگاهم نمیکرد و هر کاری میکردم بغلم هم نمیومد خیلی ناراحت شدمو دلم شکست آخه چراااااااا نمیدونم شایدیه جورایی ازینکه میزارمش و میرم لج کرده بود یا اینکه دیگه دوستم نداره بعدش به خودم دلداری دادم و روحیمو حفظ کردم ،گفتم شاید اتفاقی بوده و هیچکی که مثل مادر نمیشه واسه بچه!!!تا اینکه دوباره شب که رفتیم خونشون باز همین اتفاق افتادو آرشیدا ...
24 خرداد 1393

سفر دوباره به الموت

بالاخره بعد از یکسال فرصت شد این سه روز تعطیلاتو بریم زادگاه  زیبای مامان و بابام  :((الموت)) درست خرداد ماه پارسال بود وقتی آرشیدا یک ماهش بود رفتیم الموتو بعد اون دیگه نتونستیم بریم ... به خاطر جاده کوهستانی که داره تصمیم گرفتیم آخر شب راه بیفتیم که آرشیدا اذیت نشه و خدا رو شکر تمام راهو خواب بود؛الموت خییییلی سرد بود و منم تا تونسته بودم برا آرشیدا لباس زمستونی برداشته بودم صبح که از خواب بیدار شد با تعجب به درو دیوار خونه نگاه میکرد و حسابی تعجب کرده بود که اینجا کجاست،؟؟به آرشیدا خیلی خوش گذشت و فقط تنها نگرانیم این بود که یه وقت سرما نخوره اینقدرم  که دد بردیمش دیگه خونه بند نمیشد و حتی برای شام و ناهارم که می...
17 خرداد 1393

تولدآرشیداجونم

              خیلی برنامه داشتیم واسه تولد خورشید خانوم ولی این اثاث کشی بی موقع همه چیو خراب کرد  به خاطر همین ترجیح دادم دو تا مهمونی کوچیک بگیرم یکی واسه خانواده  بابا جون و یکی واسه خانواده خودم آخه خیلی شلوغ میشد و جمعیت زیاد میشدو دست و پامو گم میکردم واسه همین خواستم که تو دوشب باشه   شب اول که خانواده بابا فرشاد بودن اعم از :عمه های بابا و خاله ی بابا و پدر جون و مادر جون و عمه فائزه و عمو فرهاد ، آرشیدا خانوم ما از شدت خواب بد اخلاق شده بود و به هیچ عنوانم حاضر نبود جمع و ترک کنه و بخوابه و فقط نق میزد و بهونه منو میگرفت ...
7 خرداد 1393