تولدآرشیداجونم
خیلی برنامه داشتیم واسه تولد خورشید خانوم ولی این اثاث کشی بی موقع همه چیو خراب کرد به خاطر همین ترجیح دادم دو تا مهمونی کوچیک بگیرم
یکی واسه خانواده بابا جون و یکی واسه خانواده خودم
آخه خیلی شلوغ میشد و جمعیت زیاد میشدو دست و پامو گم میکردم واسه همین خواستم که تو دوشب باشه
شب اول که خانواده بابا فرشاد بودن اعم از :عمه های بابا و خاله ی بابا و پدر جون و مادر جون و عمه فائزه و عمو فرهاد ، آرشیدا خانوم ما از شدت خواب بد اخلاق شده بود و به هیچ عنوانم حاضر نبود جمع و ترک کنه و بخوابه و فقط نق میزد و بهونه منو میگرفت و منم که مشغول پذیرایی،واسه همون عکساش همه اخمالود و خواب آلود شد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی