آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

خورشید آریایی

کارای جدیدآرشیدا

سلام به همه دوستان نی نی وبلاگیم که الحق باید بگم با اینکه نمیبینمشون از صد تا دوست جون جونیم که هر روز میبینمشون برام عزیزترن و دلم هر روز براشون تنگ میشه... دخترک ناز ما هنوز چهار دست و پا نمیره و تلاشای من و باباش هیچ نتیجه ای نداره ،مامانم میگه همه چیز باید تو زمان خودش اتفاق بیفته و تو اگه خودتم بکشی نمیتونی بچه رو بزور چهار دست و پا کنی راست میگه چون دخترکم چون که غلت نمیزد هر چی تلاش میکردم و برعکسش میکردم بدتر گریه میکرد و عصبانی میشد اما حالا که غلتیدن و سینه خیز یاد گرفته حتی دو دقیقه نمیخوابه که مای بی بیشو ببندم . خلاصه هنوز هیچی نشده انقدر شیطونه که نگو اصلا آروم و قرار نداره همش دوست داره چنگ بزنه به تمام اشیایی که دو...
6 اسفند 1392

شیطونی آرشیدا

سلام سلام آرشیدا نازم .دختر خوب و طنازم   الهی مامان فدات شه که میگی: ماما و قند تو دل ماما آب میشه عسلممممممم   دیروز وقتی من و آرشیدا رفتیم تو چرت بعد ازظهر یهو چشامو باز کردم و با صحنه عجیبی روبرو شدم... آرشیدا سینه خیز و دنده عقب رفته بود زیر میز ناهار خوری         آخه دخترم انقد شیطون چهار دست و پا شی چی میشی گلم                 ...
6 اسفند 1392

دردهای یک مادر...

هر کی این مطلبو خوند یه حمد شفا برای مادرم بخونه   مادر ... زمانی که مادر شدم بیشتر دانستم که تو کیستی...و اما تو با شکسته نفسی گفتی: نفهمیدم شما چطور بزرگ شدید!!! از وقتی پدر رفت روزگار خوشت را ندیدم ،مظلوم ترین مادر دنیا... خویشاوندیت با درد را تاب دیدنم نیست ...و تو مهربانانه اما با تن  و روحی ستمدیده درشتی گاه و بیگاه فرزندانت را تاب میآوری ... دوازده سال گذشته است و ترسها با بی انصافی دردهایت را زیادتر و زیادتر میکنند... ترس بی خانه شدن ، ترس تنها شدن و هزاران دیگر... خدایا زندگی مرا بگیر و سلامتی را به مادرم باز گردان... خدایا مادرم را بالای سرم میخواهممممم...     بعد از ...
6 اسفند 1392

اولین کلمات آرشیدا

آی از این دخترک شیطون و شیرین ما که تازگیا میگه بابا اما نمیدونه بابا کیه   آبه هم میگه قربونش برم     اما این دندون دومی که تازه دیروز نیش زد حسابی دمار از روزگار مامان و باباش درآورد چون نه غذا میخوره نه قطره آهنشو دیشبم که تا میتونست گریه کرد و منو بابا رو دیوونه کرد حتی کندن عروسکای رو یخچالو و دیدن تبلیغ لوسی هم آرومش نمیکرد ...
25 دی 1392