دردهای یک مادر...
هر کی این مطلبو خوند یه حمد شفا برای مادرم بخونه
مادر ...
زمانی که مادر شدم بیشتر دانستم که تو کیستی...و اما تو با شکسته نفسی گفتی: نفهمیدم شما چطور بزرگ شدید!!!
از وقتی پدر رفت روزگار خوشت را ندیدم ،مظلوم ترین مادر دنیا...
خویشاوندیت با درد را تاب دیدنم نیست ...و تو مهربانانه اما با تن و روحی ستمدیده درشتی گاه و بیگاه فرزندانت را تاب میآوری ...
دوازده سال گذشته است و ترسها با بی انصافی دردهایت را زیادتر و زیادتر میکنند...
ترس بی خانه شدن ، ترس تنها شدن و هزاران دیگر...
خدایا زندگی مرا بگیر و سلامتی را به مادرم باز گردان...
خدایا مادرم را بالای سرم میخواهممممم...
بعد از آزمایش مغز استخوان مامانم که من بالای سرش بودم یه شب راحت نخوابیدم و همش جلوی چشامه ،تصویر درد کشیدن مادر و پدر از اون دسته تصاویری هست که هیچوقت از ذهن هیچ آدمی پاک نمیشه ،همه چیز به جواب این آزمایش بستگی داره هرکی این مطلبو خوند برای مادرم یه حمد شفا بخونه ،به امید سلامتی همه مادرای دنیا