آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

خورشید آریایی

دوباره بهار ...

سلام سلام به همه ی دوستای نازم و کلی معذرت خواهی واسه دیر اومدنم و نگران شدنتون امیدوارم همتون بهار و سال جدید خوبی داشته باشید و در کنار خانواده های گلتون و نی نی های نازنازیتو سال پر از آرامش و سلامتی رو سپری کنید... من کیمیا ...عاشقانه خانواده مجازیمو دوست دارم و با لبخنداشون میخندمو وبا اشکاشون اشک میریزم خوشحالم برای تولد کیان جون و مامان پریسا،برای علیرضا جون که مامانش خیلی وقته دیگه مطلب نذاشته ،واسه فاطمه عزیزم که حسابی شیطون شده و یکی از آرزوهای بزرگم اینه که سلامتی کامل نصیبش بشه، غزلک شیرین زبون و الیناجون وطاها کوچوله و سوینا جون....همه و همه که خیلی دوستشون دارمو و مثل آرشیدام واسم عزیزن . . . جون...
18 فروردين 1393

کارای جدیدآرشیدا

سلام به همه دوستان نی نی وبلاگیم که الحق باید بگم با اینکه نمیبینمشون از صد تا دوست جون جونیم که هر روز میبینمشون برام عزیزترن و دلم هر روز براشون تنگ میشه... دخترک ناز ما هنوز چهار دست و پا نمیره و تلاشای من و باباش هیچ نتیجه ای نداره ،مامانم میگه همه چیز باید تو زمان خودش اتفاق بیفته و تو اگه خودتم بکشی نمیتونی بچه رو بزور چهار دست و پا کنی راست میگه چون دخترکم چون که غلت نمیزد هر چی تلاش میکردم و برعکسش میکردم بدتر گریه میکرد و عصبانی میشد اما حالا که غلتیدن و سینه خیز یاد گرفته حتی دو دقیقه نمیخوابه که مای بی بیشو ببندم . خلاصه هنوز هیچی نشده انقدر شیطونه که نگو اصلا آروم و قرار نداره همش دوست داره چنگ بزنه به تمام اشیایی که دو...
6 اسفند 1392

شیطونی آرشیدا

سلام سلام آرشیدا نازم .دختر خوب و طنازم   الهی مامان فدات شه که میگی: ماما و قند تو دل ماما آب میشه عسلممممممم   دیروز وقتی من و آرشیدا رفتیم تو چرت بعد ازظهر یهو چشامو باز کردم و با صحنه عجیبی روبرو شدم... آرشیدا سینه خیز و دنده عقب رفته بود زیر میز ناهار خوری         آخه دخترم انقد شیطون چهار دست و پا شی چی میشی گلم                 ...
6 اسفند 1392

دردهای یک مادر...

هر کی این مطلبو خوند یه حمد شفا برای مادرم بخونه   مادر ... زمانی که مادر شدم بیشتر دانستم که تو کیستی...و اما تو با شکسته نفسی گفتی: نفهمیدم شما چطور بزرگ شدید!!! از وقتی پدر رفت روزگار خوشت را ندیدم ،مظلوم ترین مادر دنیا... خویشاوندیت با درد را تاب دیدنم نیست ...و تو مهربانانه اما با تن  و روحی ستمدیده درشتی گاه و بیگاه فرزندانت را تاب میآوری ... دوازده سال گذشته است و ترسها با بی انصافی دردهایت را زیادتر و زیادتر میکنند... ترس بی خانه شدن ، ترس تنها شدن و هزاران دیگر... خدایا زندگی مرا بگیر و سلامتی را به مادرم باز گردان... خدایا مادرم را بالای سرم میخواهممممم...     بعد از ...
6 اسفند 1392