آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

خورشید آریایی

رویای تاریکی

دیشب...   غرورم را میشکنم اما باز نمیشود...نمیگویم باعثش تویی اما کاش اینطور نبود...دوباره دوباره دوباره. تکرار و تکرار شکستنها و تو هیچ نمیگویی. دیشب کنار پنجره گریستم و باز چشمانم آبروداری کردند. تو حالم را نمیفهمی...     ْ [ دوشنبه بیست و پنجم دی 1391 ] [ 11:54 ] [ کیمیا ] [ آرشیو نظرات ] ...
5 آبان 1392

بدون عنوان

سلام دختر قشنگم.   الان تقریبا بیست و یک هفته تمومه که تو  دل مامانی جاخوش کردی؛دوم دی بود که اولین بار تکون خوردناتو احساس کردم ؛نمیدونی چه حس قشنگی بود خونه بابابزرگت اینا بودیم مهمون داشتن ؛دوست داشتم داد بزنم به همه بگم داری لگد میزنی اما جلو خودمو گرفتم ؛بد عادتم کردیا شیطون، دوست دارم بیست و چهار ساعته تو دلم وول بخوری و مثل ماهی اینطرف و اونطرف بری ؛ این جمعه اگه خدا بخواد قراره من و بابا بریم واست سیسمونی بخریم دعا کن برف و بارون نیاد ... من دیگه برم عزیزم خیلی کار دارم... [ سه شنبه نوزدهم دی 1391 ] [ 11:13 ] [ کیمیا ] [ آرشیو نظرات ] ...
5 آبان 1392

روزهای من(18دی 1391)

به تنهایی ام مینگرم...   لحظه را مرور میکنم ... اینک تودر منی...باوری سخت و غریب ...تکه ای از جنس من و ذاتی از لبخند خدا ...ساده و بی غش
5 آبان 1392

بدون عنوان

سلام آرشیدا جونم امیدوارم وقتی بزرگ شدی و اومدی تو وبلاگت خوب خوب خوب باشی دیگه از بلاگفا خسته شده بودم دوست داشتم این فضا رو تجربه کنم واسه همین اومدم و تو نی نی وبلاگ یه صفحه جدید درست کردم که اگه بشه مطالب قبلی رو انتقال بدم تو این ...
5 آبان 1392