رویای تاریکی
دیشب...
غرورم را میشکنم اما باز نمیشود...نمیگویم باعثش تویی اما کاش اینطور نبود...دوباره دوباره دوباره. تکرار و تکرار شکستنها و تو هیچ نمیگویی. دیشب کنار پنجره گریستم و باز چشمانم آبروداری کردند. تو حالم را نمیفهمی...
ْ
[ دوشنبه بیست و پنجم دی 1391 ] [ 11:54 ] [ کیمیا ] [
آرشیو نظرات ]
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی