بدون عنوان
دیروز هوا خیلی خی ی ی ...لی سرد بود ؛ساعت 5 وقت دکتر داشتم لحظه شماری میکردم صدای قلب کوچیکتو بشنوم خلاصه با خاله رویا رفتیم قزوین،وقتی رفتم پیش دکتر سونو گرافی کرد ؛بهم گفت تا حالا دخترتو دیدی؟گفتم نه!بعد صفحه مانیتورو برگردوند روبروی صورتم ؛قلبم داشت از جا کنده میشد چشامو خیره کردم تو صفحه ء سیاه تا اینکه تو دستای کوچولوتو نشونم دادی خانم دکتر گفت: بیا اینم دست بچت ،اینم سرشه با هیجان گفتم: خانم دکتر یعنی واقعا الان داره دستاشو تکون میده؟باخنده گفت آره دیگه ...بعد تو یه غلطی زدیو پششتو کردی سمت من ،بهترین لحظه ء زندگیم بود خیلی کیف کردم به قول بعضیا باید مادر بشی تا بفهمی.خلاصه همه چی خوب بود آب دور سرتم خداروشکر خوب بود امیدوارم سالم سالم باشی خوشگل مامان قربون اون چشات برم شبم خونه مامانبزرگ دعوت بودیم وقتی اومدم واسه بابا با آب و تاب تعریف کردم و دلشو بردم نمیدونی چقدردوست داره ببیندت؛همه ءزندگیم تویی خوشگلم