بدون عنوان
مثل تو فیلما بود...
فیلمای گریه دار ...
روز ا هم تو گریه میکردی و هم من .شبا نه تو میخوابیدی نه من تو از درد و من از درد تو .دردی که نمیدونستم چیه...
دکتر که گفت ((عمل قلب)) سقف اون مطب دو سه متری دور سرم چرخید همه چیز برام تاریک و سیاه شد تو رو گرفته بودم تو بغلم ومحکم فشارت میدادم گریه میکردم و حضرت عباسو صدامیکردم...
نمیدنم چقدر اون لحظه ها طول کشید و چندساعت تا آروم شدم ...
شب بیست و سوم ماه رمضان بود شب قدر ...
الغوث الغوث خلصنا من النار یا رب...
آخه یه بچه ء کوچولو چطوری طاقت تیغ جراحی رو داشت...
[ شنبه نهم شهریور 1392 ] [ 12:40 ] [ کیمیا ] [
1 نظر ]
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی