چشمان سیاه خورشید
صبح است ...
خورشیدم به درآی ...
بتاب ...
بدرخش...
مادر را دیگر یارای ایستادن نیست و نه نشستن و نه خفتن و نه لالایی خواندن...
خورشید چشمان سیاهت که درهر طلوعی میدرخشند را طاقت خیس دیدنم نیست...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی