خورشید طلایی
خورشید طلایی ام ...
ثمره زندگی ام ...
سالها در من بوده ای حاشا میکردمت بی آنکه خود بدانم...
اکنون در آغوشمی در گرمای تنم در میآمیزی و چشم در چشمم میدوزی .اشک میریزی و من پا به پایت بی آنکه بدانم چه میخواهی...
چقدر این روزها ناتوانم در برابر تو ...
[ شنبه پنجم مرداد 1392 ] [ 11:54 ] [ کیمیا ] [
نظر بدهید ]
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی