بعد از مدتی...
سلااااام سلاااام
دلم خیلی براتون تنگ شده بود دوستانم
این چند ماهی که نبودم نه این که نباشم بودم ولی حسم نبودواقعیتو گفتم
بعضی از وقتا آدم یجوراییش میشه انگار زنده ای ولی تو این دنیا نیستی فکرت میخواد یکاری رو انجام بده اما دستات گوش به حرفش نمیده نمیدونم برا شمام پیش اومده یا نه مدیونید فکر کنید افسردگی داشتم
دفترمون که اینترانتی شد اول همه سایتاغیر فعال شد و در آخر هم نی نی سایت که البته بدم نشد خیلی غرق شده بودم تو نی نی سایت و دردو دلای خانما،بد جوری منفی باف شده بودم حالا که فکر میکنم میبینم بدم نشد..ولی همش میترسم بفهمن نی نی وبلاگم وجود داره بزنن اینم قطع کنن نامردا
اوضاع کاسبی هم که چندان خوب نیست نی نی سایتم که نداریم هوا هم که دلگیر و بارونی خلاصه برآن شدم که بیام نی نی وبلاگ
این چند مدت خیلی زیر پوستی وبلاگ دوستان میرفتم و نامحسوس مطالبو میخوندم مثل اونایی که میگردن وب فیلتر کنن
بله بچه هااااااااااا ،جونم براتون بگه ...
دخترک تقریبا دو سال و نیمه شده با شروع فصل پاییز که الان دو ماه گذشته ماهی یبار سرما خورده و الان هم سخت مریضه ،طفلی بچم صبحی چه گریه ای پشت سرم میکرد که نرم سرکار
مادر شوهر جان همش میگه به بچه سرما دادی باززززززززززززززززمنم همش میگم وااااااااااامگه من ویرووسم
خونمون هم جابجا کردیم یعنی اسباب کشی کردیم رفتیم خونه خودمون مسکن مهر،هر روز هم آرشیدا میگه مامان لباساتو بپوش آماده شو با هم بریم خونه قبلیمون من اینجا رو دوست ندارم منم میگم : مامان خونه قبلیه مال ما نبود یه کسای دیگه اومدن اونجا میگه خوب بابا رو ببریم بیرونشون کنه ما بریم اونجاخلاصه به قول قدیمیای الموت، هنوز تو این خونه دلشو زمین نذاشتهاین خونه هم بدک نیست نمیدونم چرا چپ افتاده باهاش
و در پایان چند تا عکس از دخترک اریایی من