آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

خورشید آریایی

ماه ،بیده

دلم تنگ است ناخودآگاه ... دیشب دخترکم ماه را از من طلب میکرد : ماه ... مامان ...بیده... خیره ماندم ... قول داده بودم هر چه خواستی به ثانیه در دستانت باشد... اما ماه!!!چگونه تو را ماه دهم دلبندم؟؟؟!!!قولم را شکستم ،آرزو کردم : جان مادر،دستهایت هرگز برای دست نیافتنی ها دراز مباد... ...
13 مرداد 1393

عکسهای آتلیه درتولد یکسالگی

عکسا تازه آماده شدن که دو تا از اونا رو گذاشتم ،جوجه کوچولو فقط با انگور مصنوعی عکاس خانوم حاضر به نشستن بودن که انگور خان شد عضو ثابت عکسای دخترکم   ...
31 تير 1393

پیش به سوی زندگی با اولین گام های کودکمان

اولین قدم های آرشیدا در یکسال و 40 روزگی اتفاق افتاد ،لذت بخش ترین روزهای زندگی من آرام آرام گام برداشتن دخترکم که گویی با هر قدم روی قلبم پای برمیدارد ،(البته اول مثل مرغای دنبال دونه قدم برمیداشت و الان تند تند  راه میره و هر چند متر تالاپی میخوره زمینو سریع بلند میشه و ادامه میده )     تو این ماه  آرشیدا رو از پستونک ترک دادیم و به جاش کلی چیزای خوشمزه بهش دادیم:       ...
31 تير 1393

پست کوتاه

سلام به همه دوستای گلم من یه مدتی رو نبودم و پست هم نذاشتم آخه دوست داشتم پستایی که میزارم با عکس باشه که نمیدونم چرا کامپیوتر عزیز رم دوربینمو نمیخونه و چند روزیه که باهاش درگیرم خلاصه اینکه دست از تلاش برداشتمو مثل یه خانوم اومدم پستمو بزارم تا ایشاله یه بلایی سر این رمه بیارم تو این مدت کوتاه که نبودم دخترم هزار ماشاله بزنم به تخته مثل آدم بزرگا شده یعنی شده دوست خوب مامانش،اینقدر باهم بازی میکنیم که از خستگی غش میکنیم آرشیدا اینروزا خیلی لاغر شده چون دندون پنجم و ششم از فک بالا جونه زده و کل اشتهای دخترکمون به خاطر این قضیه کور شده از صبح تا شب فقط و فقط شیر میخوره و غذا رو میبینه گریه میکنه که: یه وقت به من  غذا ندیا مامان...
23 تير 1393

عکسهای آرشیدا

مگه میزاره گلسر بمونه رو سرش؟؟؟؟؟!!! مراحل کندن گل سر توسط آرشیدا 1- 2-     3-   4-   روزای تابستون طولانی و من و آرشیدام که تو خونه تنها و تقریبا جاییم نداریم که بریم اینه که همش ازهم عکس میگیریم ،هر یه دونه عکسی که ازش میگیرم و باید بیاد نگاه کنه که چطوری افتاده و بعد دوربینو میده دستمو ده بار میگه : عتس عتس یعنی عکس بگیر ازم جل الخالق ازین بچه های دهه ی نودی   ...
2 تير 1393
1002 10 27 ادامه مطلب

بی توجهی آرشیدا به من

پنجشنبه یه اتفاق نادر واسم افتاد... اول اینو بگم که صبح آرشیدا رو میزارم خونه مادر شوهر ومیرم سر کار ،ظهر میرم دنبالش،هر وقتم که میرم دنبالش کلی هیجان داره واسه اومدن پیشم،انقدر دست میزنه و جیغ میکشه که نگو خلاصه ... پنجشنبه ظهر که رفتم دنبال آرشیدا بغل پدر جونش بود و باور نمیکنید حتی بهم نگاهم نمیکرد و هر کاری میکردم بغلم هم نمیومد خیلی ناراحت شدمو دلم شکست آخه چراااااااا نمیدونم شایدیه جورایی ازینکه میزارمش و میرم لج کرده بود یا اینکه دیگه دوستم نداره بعدش به خودم دلداری دادم و روحیمو حفظ کردم ،گفتم شاید اتفاقی بوده و هیچکی که مثل مادر نمیشه واسه بچه!!!تا اینکه دوباره شب که رفتیم خونشون باز همین اتفاق افتادو آرشیدا ...
24 خرداد 1393