آرشیدا در الموت
ماه ،بیده
دلم تنگ است ناخودآگاه ... دیشب دخترکم ماه را از من طلب میکرد : ماه ... مامان ...بیده... خیره ماندم ... قول داده بودم هر چه خواستی به ثانیه در دستانت باشد... اما ماه!!!چگونه تو را ماه دهم دلبندم؟؟؟!!!قولم را شکستم ،آرزو کردم : جان مادر،دستهایت هرگز برای دست نیافتنی ها دراز مباد... ...
نویسنده :
کیمیا
20:05
عکسهای آتلیه درتولد یکسالگی
عکسا تازه آماده شدن که دو تا از اونا رو گذاشتم ،جوجه کوچولو فقط با انگور مصنوعی عکاس خانوم حاضر به نشستن بودن که انگور خان شد عضو ثابت عکسای دخترکم ...
نویسنده :
کیمیا
12:13
پیش به سوی زندگی با اولین گام های کودکمان
اولین قدم های آرشیدا در یکسال و 40 روزگی اتفاق افتاد ،لذت بخش ترین روزهای زندگی من آرام آرام گام برداشتن دخترکم که گویی با هر قدم روی قلبم پای برمیدارد ،(البته اول مثل مرغای دنبال دونه قدم برمیداشت و الان تند تند راه میره و هر چند متر تالاپی میخوره زمینو سریع بلند میشه و ادامه میده ) تو این ماه آرشیدا رو از پستونک ترک دادیم و به جاش کلی چیزای خوشمزه بهش دادیم: ...
نویسنده :
کیمیا
11:56
پست کوتاه
سلام به همه دوستای گلم من یه مدتی رو نبودم و پست هم نذاشتم آخه دوست داشتم پستایی که میزارم با عکس باشه که نمیدونم چرا کامپیوتر عزیز رم دوربینمو نمیخونه و چند روزیه که باهاش درگیرم خلاصه اینکه دست از تلاش برداشتمو مثل یه خانوم اومدم پستمو بزارم تا ایشاله یه بلایی سر این رمه بیارم تو این مدت کوتاه که نبودم دخترم هزار ماشاله بزنم به تخته مثل آدم بزرگا شده یعنی شده دوست خوب مامانش،اینقدر باهم بازی میکنیم که از خستگی غش میکنیم آرشیدا اینروزا خیلی لاغر شده چون دندون پنجم و ششم از فک بالا جونه زده و کل اشتهای دخترکمون به خاطر این قضیه کور شده از صبح تا شب فقط و فقط شیر میخوره و غذا رو میبینه گریه میکنه که: یه وقت به من غذا ندیا مامان...
نویسنده :
کیمیا
10:58
عکسهای آرشیدا
مگه میزاره گلسر بمونه رو سرش؟؟؟؟؟!!! مراحل کندن گل سر توسط آرشیدا 1- 2- 3- 4- روزای تابستون طولانی و من و آرشیدام که تو خونه تنها و تقریبا جاییم نداریم که بریم اینه که همش ازهم عکس میگیریم ،هر یه دونه عکسی که ازش میگیرم و باید بیاد نگاه کنه که چطوری افتاده و بعد دوربینو میده دستمو ده بار میگه : عتس عتس یعنی عکس بگیر ازم جل الخالق ازین بچه های دهه ی نودی ...
نویسنده :
کیمیا
11:47
عاشقانه هایم را بخوان
بی توجهی آرشیدا به من
پنجشنبه یه اتفاق نادر واسم افتاد... اول اینو بگم که صبح آرشیدا رو میزارم خونه مادر شوهر ومیرم سر کار ،ظهر میرم دنبالش،هر وقتم که میرم دنبالش کلی هیجان داره واسه اومدن پیشم،انقدر دست میزنه و جیغ میکشه که نگو خلاصه ... پنجشنبه ظهر که رفتم دنبال آرشیدا بغل پدر جونش بود و باور نمیکنید حتی بهم نگاهم نمیکرد و هر کاری میکردم بغلم هم نمیومد خیلی ناراحت شدمو دلم شکست آخه چراااااااا نمیدونم شایدیه جورایی ازینکه میزارمش و میرم لج کرده بود یا اینکه دیگه دوستم نداره بعدش به خودم دلداری دادم و روحیمو حفظ کردم ،گفتم شاید اتفاقی بوده و هیچکی که مثل مادر نمیشه واسه بچه!!!تا اینکه دوباره شب که رفتیم خونشون باز همین اتفاق افتادو آرشیدا ...
نویسنده :
کیمیا
11:06